کیانوش،
آن مرغ نخستین،
که به آتش گفت:
“مرا بپذیر،
زیرا مرگ در میان شعلهها
بهتر است
از زندگی در سایههای بندگی.”
پر کشید
و خاکسترش
بر بادها فریاد شد،
فریادی که در آن گفت:
“ای مردم،
ققنوسوار برخیزید،
زنجیرهایتان را با دستان خود بشکنید.”
آسمان ایران،
پر است از مرغان پراکنده،
مرغان تنها
که به خود میاندیشند.
هر یک،
نابود یا رهایی را
در تنهایی جستجو میکند،
غافل از آنکه سیمرغ
تنها در اتحاد
زاده میشود.
کیانوش،
آن پیامآور شعله و آزادی،
آخرین نبود،
بلکه نخستین گام بود
بر راهی که مرغان باید بپیمایند.
در داستان عطار،
مرغان سیمرغ را جستند،
و وقتی که رسیدند،
آینهای یافتند،
که در آن خویش را دیدند.
سی مرغ بودند،
و سیمرغ شدند.
اما اینجا،
در این سرزمین سوخته،
روایتها واژگونند.
برخی سیمرغ را
در بندگی سلطان میجویند،
او را میپرستند،
در او حل میشوند،
و به بردگی خود افتخار میکنند.
کیانوش،
چنین نبود.
او شعلهای بود که گفت:
“معنا در تفکر است،
در آگاهی،
و در نفی سکوت.
زندگی در بردگی،
زندگی نیست،
حرکت به سوی مرگ،
راهی به سوی آزادی است.”
ای مردم،
ای مرغان،
اگر سیمرغی میخواهید،
خود را بیابید
در آینهی اتحاد.
قیامی کنید
که هر پرندهاش،
شعلهای باشد.
کیانوش آغاز است،
اما کاروان سی مرغ،
در راه است،
بر آسمانی که دیگر خاکستر نخواهد بود.
ققنوسها یکییکی
از دل آتش برمیخیزند،
و پروازشان
سرودی خواهد شد،
که پایان بندگی را
برای همهی جهان
فریاد میزند.
دکتر کیومرث آرزومند