گرگان

گرگان

بر روی بالکن خود ساکت نشسته‌ام،

به درختان سیاه و خاموش نگاه می‌کنم،

شب بال‌های خود را گسترانده،

شهر را محافظت می‌کند، همه چیز در اطراف خاموش شده است.

باد به آرامی صورتم را نوازش می‌کند،

گویی که با همه چیز اینجا یکی شده‌ام،

با شب، درختان، و نور،

پنهان‌ها عیان می‌شوند، عمیق درون من.

آیا من آن درختم که به آرامی ایستاده است؟

یا شبی که همه چیز را نرم و آرام می‌پوشاند؟

شاید بادی که بر همه چیز می‌وزد؟

آن ناپیدا که همه چیز را پر می‌کند.

شهری دور در سرزمینی قدیمی،

درون من بیدار می‌شود، گویی نزدیک است،

گرگان، مانند سایه‌ای کم‌رنگ،

یادبودی که تقریباً از بین رفته است.

پیوند خورده با هر آنچه بود و هست،

فراموشی به آرامی در گوشم نجوا می‌کند،

در این شبی که هرگز پایان نمی‌یابد،

خودم به شهر، به درخت، به آرامش تبدیل می‌شوم.

ک. آ.

Kommentar verfassen

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert

Nach oben scrollen